تصور کنید غریبه ای را زیر باران که می گرید تا خیسی چشمانش دل شما را نیازارد , تصور کنید مردی را که نمی خواهد در شعرش به عشق جسارتی شود , تصور کنید آنرا که می کوشد تا حس عاشق ماندنش به حبس تعبیر نگردد و تصور کنید آنرا که نَ – شاید عاشقی را خوب آموخته باشد !!!
آری این منم , همان غریبه که باران می شوید از رخسارم , اشکهایم را , این منم که می کوشم تا عاشقی را چنان تفسیر کنم که تا عهد جانان در نفس ماند به خوبی , این منم که انبساط افکار را میشکافم با ناله های و این منم که آخرین غزلها را می سرایم برای افطاری روزه مرثیه های عاشقانه ها. . . . .
ببخشید مرا اگر بوی زخمم و زجه های کبودم آزارتان میدهد ,
ببخشید مرا اگر صدای گریه سنگینم می شکند سکوت سردتان را ,
ببخشید مرا اگر ناله های دلم گوشه دنج دلتان را آزرد.
این منم که نابخشوده ترینم برای پریشانی دل سبز سپیدار تان.
آخر سرا:
۱- روشنائیتان ماندگار.
۲- این وبلاگ نسخه دوم وبلاگ اصلیم در بلاگفا هست.