مانده ترین حرفهایم

در تنهائیم نوری نیست به تاریکیم خوش آمدید

مانده ترین حرفهایم

در تنهائیم نوری نیست به تاریکیم خوش آمدید

همسفر

بی همسفر ماندم دراین دنیای بی حاصل که سهمم از یادگاریهایت تنها رد پای نقش گرفته ات بر روی زمین شده.

ای کاش بی همسفریم را دست تکان دادنت نوازش میکرد و وای که این را نیز حتی از ربائید سرنوشتم و خود نمی انم که بر کدامین گناه تقدیرم شد این پایان با تو بودن.

بر آخر راهی ایستاده ام که خود در فکرم نمی گنجید که روبرویم سرابی باشد پایدار و بر ناپایداریم نیشخند زند , در فکرم نمی گنجید چنین بی ثباتی قایق آرزوهایم در میان امواج طغیانگر و پلید نگاه هرزه مردمان نامحرم اسرار دل , در افکار دل نبود حتی تلنگر خوردن از دست حرف مردمان دشمن ولی حالا ترکهائی بر دل خورده که حتی بر خاکستر آن نیز نقش خود را از دست نخواهند داد.

ای همسفری که مرا با لبخندت به اوج می رساندی چگونه توانستی غم بی کسیم را نظاره گر باشی , دوست داشتنم را هدر دهی , دربدرم کنی , حال پریشان روحم را به ارمغان آوری و بر چشمانم آرزوی یک شب خواب آسوده را گماری؟؟؟

ای همسفر , در این لحظات , دیگر امیدم از داشتن همسفر آنگونه ته کشیده که گویا ن شاید روزی امید بودنش بود  , آنقدر از روز رفتنت روز خوش ندیده ام که گویا دیگر لحظات مرگ قلبی ناامید و مایوس رسیده که روزی همان مالامال از امید بود.

همسفر , خوش به کامت که آزاد شدی از این دنیای فانی و باور کن که قلبم از تپیدن دیگر آنگونه خسته شده که. . .

برایم دعا کن . . .


 

آخر سرا:

۱- دنیا به کامتان و روزگارتان نورانی از عشق.

دلتنگ

خنده بر لبهایم حکم عصیان دارد و چه بی رحمانه تو به این عصیانم خندیدی؟؟

روا نبود که دلم در پیشگاه عشق اینگونه بازنده شود در بازی عشقی که نهالش هنوز به گل ننشسته بود!!

روا نبود که اینگونه بر دلم حکم مرگ سرایند در این دوران که جز عشق چاره نیست از فرار از گریزگاه نیستی!!

روا نبود تنها شدنم از تو و تنها ماندنم بی تو که از تو تنها شدم بی آنکه خواهان دل باشد و بی تو تنها ماندم بی هیچ همدم !!!

روا نبودکه تنها یادگاریم از تو تنها کاغذی باشد که عکسی از تو بر آن نقش بسته باشد که آن شود تمام هستیم؟؟؟؟

روا بود با توبودنم و به اوج رسیدنم , روا بود با تو ماندنم , روا بود با تو عشق ورزیم و از تو پر شدنم.

روا بود در اوج دردم با تو به عالم و عالمیان خندیدن و از ترس نداشتن یکدیگر گریستن , روا بود بر آستان مقدس عشق سجده کردن و التماس ماندنت را هر لحظه خواستن از ایزد یکتای عشق , روا بود بر راه تو رفتن و بیراهه های دیگر را ندیدن و از تو جز وصال نطلبیدن.

روا بود هر روزم بهتر از دیروزم باشد و هر شبم را با آرزوی خوابی خوش سر بر بالین نهادن که روا شد بر من که هر روزم بدتر از دیروزم باشد و هر شبم را تنها کابوس میزبانی کند؟؟؟

روا نبود که تا آخر دنیا دلتنگت باشم که روا شد بر من دلتنگیت؟؟؟ 

 

این وبلاگ هم نام و نشون وبلاگم تو بلاگفا هست
(مانده ترین حرفهایم)