هر روزم فاصله زمانی بین من و تو بیشتر از هر زمان نبودنت می شود ولی خوشحالم از اینکه فاصله قلبم با تو هرگز زیاد نخواهد شد.
بی تو در این ایام بی استواری امیدهایم را تجربه میکنم , بی تو آخر قصه ای را نمی توانم برای خود ببینم و بی توست که نا امیدی موج میزند.
برگرد که این امید بر دلم میخروشد که هرگز در قلبم نخواهی مرد , برگرد تا هرگز نگذارم فاصله زمانی بینمان از هیچ بیشتر شود.
برگرد که آخر کارم نباید این باشد , نباید آخر راهم بن بستی باشد پر از خاشاک و نباید بی همسفر به پایان رسم.
برگرد که نفسهای بی کسیم امانم را بریده و به گمانم که همین روزها به پایان رسم منی که در باورم نمی گنجید انتهای آن آرامش.
دیگر طاقت بر لب خنده نگاه داشتن را نخواهم داشت بی وجودت و چگونه می توان خنده ای حتی مرده بر لب نیاورد در برابر چشمان مردمانی که طعم شکستم نوشدارویشان است در بی امیدی پوچشان؟
برگرد که مثال نیلوفری می مانم که ریشه آن در مردابی است که بوی تعفن تنهائیش هیچ کس را در اطرافش نمی آورد , برگرد تا چشمانم هنوز می بیند دلسری دنیا را و میخواهم حرم نفسهایت بر وجود سردم روح دمد و بمان تا جاوید باشد در این دنیایی که خود جاوید نخواهد ماند.
برگرد و مدارا کن با دلواپسیهایم که غم بی کسیهایم دیگر در خاطر هیچ کس نمی گنجد.
1- شرمنده که تو این مدت نتونستم وبلاگ رو به روز کنم.
2- ممنونم از دوستانی که تو این مدت به فکرم بودن و بهم سر میزدن.
3- روشنائیتان پر امید که امید تاریکیهایم بر دل فزونی کرده.