-
ساده بودن
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 10:55
ساده بودن را به من آموختی ای مهربان . ساده ماندن را به تو می بخشم از نامهربان. ساده هستم با تو ای آرام جان اما چرا با من ای آرام جان اینگونه ناسازی کنی؟؟ در برت بودم ولی در بر نداری قلب را بر درت ماندم ولی راهش ندادی عشق را. با تو هستم لیک تو من را فنا و گم کنی. بی من اما رفته ای رخمی ز عشقت مانده ام. مرحم زخمم دلت...
-
امید
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 14:09
چه حس زیبائیست آشنائی لبهایم با لبهایت و فدا شدن در راه وجود عشقت . . . چه حس زیبائیست بی بهانه قلبم را تسلیم درگاهت کردن . . . چه زیباست بر آستان آرزو , امید دیدارت را کشیدن و بر آستان عشق سجده شکر گذاردن از بر آورده شدن اینچنین آرزویی . . . و چه نا امید کننده است که اسیر قصه سرنوشت خویش شدن .... چه ناامید کننده است...
-
بیخیال ...
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 10:04
خود را به بیخیالی میزنم , به آن سو که دیگر خیال پریدن در سر نباشد و بال پروازم را خود بشکنم تا فکر پریدن از سرش بیرون رود ولی آیا به گمانت میشود اینگونه , که در کنج تنهائی خویش بیخیال از بودن بود؟ آیا میشود که ننگ و رسوائی خموشی را به جان خرید و بی امید گرمگاه سینه را از نفسهای تهی پر کرد؟ اصلا آیا توان اینهمه سکوت را...
-
این منم
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 13:57
چه کسی در خود پنداشته که کارم تمام است و دیگر بازنده ام؟؟ چه کسی بر خود اجازت جسارت داده تا تفکری به اشتباه بر ذهنش خطور کند که دیگر مرا یارای ماندن نیست؟؟ چه کسی بر خود پنداشته که دیگر مرا یارای ایستادن نیست؟؟ بر اطراف خود نگاهی گر بیندازید , بخوبی در خواهید یافت که در کنار شما , یا کمی آنسوتر غریبه ای ایستاده که در...
-
همسفر
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 15:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 بی همسفر ماندم دراین دنیای بی حاصل که سهمم از یادگاریهایت تنها رد پای نقش گرفته ات بر روی زمین شده. ای کاش بی همسفریم را دست تکان دادنت نوازش میکرد و وای که این را نیز حتی از ربائید سرنوشتم و خود نمی انم که بر کدامین گناه تقدیرم شد این پایان با تو...
-
برگرد
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 14:10
هر روزم فاصله زمانی بین من و تو بیشتر از هر زمان نبودنت می شود ولی خوشحالم از اینکه فاصله قلبم با تو هرگز زیاد نخواهد شد. بی تو در این ایام بی استواری امیدهایم را تجربه میکنم , بی تو آخر قصه ای را نمی توانم برای خود ببینم و بی توست که نا امیدی موج میزند. برگرد که این امید بر دلم میخروشد که هرگز در قلبم نخواهی مرد ,...
-
نابخشوده
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 17:11
تصور کنید غریبه ای را زیر باران که می گرید تا خیسی چشمانش دل شما را نیازارد , تصور کنید مردی را که نمی خواهد در شعرش به عشق جسارتی شود , تصور کنید آنرا که می کوشد تا حس عاشق ماندنش به حبس تعبیر نگردد و تصور کنید آنرا که نَ – شاید عاشقی را خوب آموخته باشد !!! آری این منم , همان غریبه که باران می شوید از رخسارم ,...
-
دلتنگ
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 09:30
خنده بر لبهایم حکم عصیان دارد و چه بی رحمانه تو به این عصیانم خندیدی؟؟ روا نبود که دلم در پیشگاه عشق اینگونه بازنده شود در بازی عشقی که نهالش هنوز به گل ننشسته بود!! روا نبود که اینگونه بر دلم حکم مرگ سرایند در این دوران که جز عشق چاره نیست از فرار از گریزگاه نیستی!! روا نبود تنها شدنم از تو و تنها ماندنم بی تو که از...