چه حس زیبائیست آشنائی لبهایم با لبهایت و فدا شدن در راه وجود عشقت . . .
چه حس زیبائیست بی بهانه قلبم را تسلیم درگاهت کردن . . .
چه زیباست بر آستان آرزو , امید دیدارت را کشیدن و بر آستان عشق سجده شکر گذاردن از بر آورده شدن اینچنین آرزویی . . .
و چه نا امید کننده است که اسیر قصه سرنوشت خویش شدن ....
چه ناامید کننده است بر گلدانی طعم آب را سرائیدن که امید رستنی در آن نباشد. . .
چه ناامید کننده است که فکر فریب خود را در سر بپرورانی از برگشت روزگار خوش گذشته . . .
و چه ناامید است آنکه همچون منی در خویش دارد ؟؟؟؟